در باب علوم انسانی و علوم طبیعی
1- قانون و قاعده (اعتباریات)
محمدزمان زمانی جمشیدی
جامعه شناسی نیز چونان هرعلمی با قانون سروکار دارد و به دنبال کشف قوانین است. قانونمندی در جامعه یعنی همین رفتار کمابیش منظم. دربارۀ تفسیر نشانه های جامعه چشمگیرتر از همه این است که جامعه دارای افراد است. در اینجا با سه مولفه سروکار داریم: 1- افراد 2- قانونمندی 3- مقاومت (شیء بودن جامعه از دید دورکیم): این احساس که دنیا (جهان اجتماعی) به دلخواه ما نیست. خصلتِ بُرداریِ جامعه در اصل از علوم طبیعی گرفته شده (1- قانونمندی، 2- مقاومت، 3- عواقب ناخواسته). دورکیم می گفت حیاتِ جمعی را باید با حیاتِ جمعی تبیین کرد. عمل اجتماعی یک عمل معنادار است. معنی در گرو فهمیدن است. فهم در گرو تبعیت از قاعده (لودویگ ویتگنشتاین، پیتر وینچ). عمل اجتماعی باید درست مطابق «قاعده»[1] باشد نه مطابق با قانون[2] (واقعیت). قواعدی که انسان در جامعه تعیین می کند قوانینی نیست که مستقل از او در جهان وجود داشته باشد. رفتار معنی دار = رفتار قاعده مند. برای فهم قاعده باید با جامعه یا جماعتی که این قاعده در آنجا جاری است محشور باشیم. ما با عادت و تبعیت از قاعده روبه روییم. «یکسان» به کار بردنِ یک «قاعده» (مثلاً رد نشدن از چراغ قرمز) «دلیلِ» فهمِ قاعده است. آیا چیزی به نام قاعدۀ فردی می توان داشت؟ (زبان خصوصی ویتگنشتاین). قاعده امری جمعی و تخلّف بردار است (برخلاف قانون علمی) چون انسان موجودی است آزاد، پس می تواند قواعد را زیر پا بگذارد. (اما مثلاً انسان نمی تواند از قوانین فیزیکی یا زیستشناختی تخلف کند). انسان یعنی موجودِ اعتبارساز. هرجا اعتبار هست معنی هم هست، و اعتبار یعنی قاعده. به قول وینچ رفتار قاعده دار و معنادار مخصوص انسان است در اجتماع. جامعه شناس باید اعتبارات مردم جامعه را جدی بگیرد. اما چه چیزی یک رفتار اجتماعی محسوب می شود؟ ما در این جهان بیش از همه با چیزهایی سروکار داریم که از جنسِ «محسوب میشود» است. مهم ترین چهرۀ حیات جمعی بشر همین اعتبارسازی است، یعنی همین «محسوب می شود»ها. عالَمِ اعتبارات با عالمِ طبیعت فرق دارد. (علامۀ طباطبایی، پیتر وینچ). معقولیت در عالمِ اعتبارات یک جور است و در عالمِ طبیعت جور دیگر. پول آشکارا درعالم خارج هست، ولی آنچه در عالم خارج می بینید پول نیست، یک برگ کاغذ است. (در اینجا عالم خارج را نباید صرفاً به منزلۀ عالم طبیعی ببینیم، واقعیتِ اجتماعی هم یکی از عناصر تشکیل دهندۀ عالم خارج است و رئالیته دارد). مثلاً این برگ کاغذ 1000 تومان شمرده می شود. اما خودِ کاغذ از این حیث که کاغذ است هیچ قیمت و ارزشی ندارد. قیمت و ارزش امری اعتباری است نه طبیعی. ما هر چه در این کاغذ بگردیم جز طول و عرض و رنگ و بو و مواد شیمیاییِ به کاررفته چیزی نمی بینیم. همین تکه کاغذ اگر نصف شود ارزشش نصف نمی شود بلکه صفر می شود. زندگی حیوانات زندگی بدون اعتباریات است. در اعتباریات، «است» = شمرده (محسوب) می شود. باید دربارۀ اینها مراقب بود. بیشترِ این «است»ها «است»های واقعی (طبیعی) نیستند بلکه همه «محسوب می شوند»اند. معانی مختلفِ «دلیل» نیز ناظر به همین مسأله است. دلیل، انگیزه (آگاهانه)، غایت (آگاهانه)، اعتباریات، قاعده.
مثلاً چراغ قرمز را میبینیم و متوقف میشویم. آیا چراغ قرمز علّت توقف ماشین است؟ نه. بین اینها رابطۀ علّی نیست. علت توقف ماشین این است که موجودی اعتبارساز و اعتبارفهم (موجودی که قواعد اجتماعی را میسازد و میفهمد) با دیدن چراغ قرمز معنای آن را میفهمد، معنای آن یک قاعده و امرِ اعتباری است که به او میگوید باید پایش را روی ترمز بگذارد. پس ترکیبی از علل طبیعی و دلایل اعتباری در این توقف ماشین نقش دارند. اعتبار همیشه در ذهن است (البته ذهنِ جمعی نه فردی.) ضمناً کشف اعتبارات منوط به ورود به عالم فاعلان و کنشگران و سوژه هاست (چو یکی از ما شوی دانی). اشیا یا حیوانات یا مثلاً موجوداتی از سایر کُرات نمیتوانند آن را بفهمند. حتی انسانهای نسلهای قبل یا بعد هم مثل ما آن را نمیفهمند (هرچند از حیث انسان بودن به هر حال بیش از سایر موجوداتِ ناانسانی به فهم آن نایل می آیند). و نیز اعتبارات نسبت به فرهنگهای مختلف فرق میکنند. از طرف دیگر اعتبارات آزمون ناپذیرند، یعنی برخلاف علومی مانند فیزیک یا شیمی هیچ آزمایشی نمیتوان برای تأیید یا رد آنها انجام داد. (در اعتبارات استدلال هم جاری نیست).
نظم قانونی را میتوان برحسب معنی رفتار تفسیر کرد. تخلف از قاعده به همان معنای تخلف از قانون نیست. وینچ میگوید پنجره ها نسبت به هم در و پنجره ندارند. (مثل مونادهای لایبنیتس) (مقایسه با قیاس ناپذیری پارادایمها در توماس کوهن). به همین ترتیب در فرهنگها و جوامع مختلف اعتباریات متفاوتی داریم که نسبت به هم غیرقابل قیاساند. در تفکر وینچ جامعه شناسی متزلزل میشود و با تقابل وینچ و مارکس روبه رو میشویم. وینچ همه چیز در جامعه را اعتباری میداند. آیا هر کاری که در جامعه میکنیم اعتباری است؟ آیا چیزی «قدم زدن» شمرده (محسوب) میشود؟ آیا قدم زدن امری اعتباری است؟ یکی از نقدها به وینچ: داشتنِ تعریف را با داشتنِ اعتبار مساوی گرفته است. تعریف مربوط به امور حقیقی است. اگر رفتاری «غیراعتباری» داشته باشیم اندک جایی برای جامعهشناسان باز میشود. امرِ حقیقی مولّدِ امرِ اعتباری نیست. امرِ اعتباری را نمیتوان به امر حقیقی فروکاست. مثلاً مالکیت امری صددرصد اعتباری است. ازاینرو چیزی به نام حق طبیعی وجود ندارد. حق امری است اساساً اعتباری. مثلاً کسی هزاران کیلومتر زمین را برمیدارد و در آن گندم میکارد و آن را مالِ خود میکند. اگر بپرسند به چه حقی مالک آن شده است هیچ مقدار توصیف از امور حقیقی نمیتواند تبیین کند که این زمین مالِ اوست. برای اینکه زمینی مال او شود باید چیزی به نام قواعد مالکیت وجود داشته باشد. در بیرون از انسان و در طبیعت چیزی به نام قوانین مالکیت وجود ندارد. شاید قوانین فیزیکی، شیمیایی، زیست-شناختی داشته باشیم ولی با شناخت هیچ مقدار از این قوانین نمیتوانیم بفهمیم که چرا یک نفر را مالک این و آن چیز میدانیم. به قول هیوم فیلسوف اسکاتلندی هیچ مقدار «توصیف» (در قالب جملاتی که ناظر به امورِ واقع (فکت) هستند) نمیتواند توضیح دهند که چرا چیزی «باید» باشد یا نباشد (جملات امری). مالکیت دردسرسازترین امرِ اعتباری است که بر سر آن خونها و جنگهای فراوان ریخته و به پا شده. به قول ژیل دلوز فیلسوف فرانسوی برای اینکه بتوان ادعای مالکیت کرد باید به یک بنیاد (امر سوم) متوسل شد.
اما بیایید بیشتر دربارۀ تمایز امور حقیقی از اعتباری دقت و بحث کنیم. خود اینکه علم را نمایندۀ واقعیت بدانیم (محسوب کنیم) هم یکی از اعتبارات است. یک نقد به پیتر وینچ: وجودِ اعتبار، خودش اعتباری نیست. رسوم و سنن اعتباری اند. اما اینکه بگوییم فلان رسم جاری است دیگر اعتباری نیست بلکه ادراکی حقیقی است. (مستلزم فاصله گیریِ عینی از جماعتی است که این رسم در آن جاری است، یعنی دیگر به آن رسم از دریچۀ کسی که با آن جماعت محشور است و ارزشها و اعتباریات آن جماعت را قبول دارد نمینگریم یا لازم نیست از آن منظر نگاه کنیم). در جداکردن امور اعتباری از حقیقی است که جامعه شناسی جا باز میکند. مثلاً چرا ایرانیها اکثراً مسلمان و شیعه اند؟ چرا اکثراً این دین و مذهب (این اعتبارات) را برگرفته اند و نه اعتبارات دیگری را؟ این پرسش دیگر اعتباری نیست، حقیقی است. اینجا باید «تبیین» کرد. یعنی نشان داد که چرا این و نه چیز دیگری. مکتب تفهّمی یا تفسیری که با اعتباریات سروکار دارد از پس این کار برنمی آید. وینچ نمیتواند علت تغییر اعتبارات در طول تاریخ و جغرافیا را تبیین کند. یک نقد دیگر: روابط بین اعتبارات هم غیراعتباری است. مثلاً اسکناسی هزار تومانی را نصف کنیم (امور حقیقی) وزن و مساحتش (امور حقیقی) هم نصف میشود. ولی ارزشش هم نصف میشود؟ نه، این دیگر امری اعتباری است. ارزشش صفر میشود.
پس دو نوع جامعه شناسی داریم: 1- به «خودِ» (ماهیتِ) اعتباریات میپردازد (تفهّمی؛ دلیلگرا). 2- به «وجود»شان میپردازد (تبیینی؛ علتگرا؛ تبارشناختی و با رویکرد تکوینی؛ پرسش کانونی اش این است: اعتباریات چگونه شکل گرفته اند؟). اعتبارات نتایجی حقیقی به بار میآورد. دلیلش هم این است که اعتبارات در عالم خارج – واقعیت اجتماعی - وجود دارند، پس منشأ اثرند. وجود داشتن را نباید به مثابۀ چیزی بگیریم که صرفاً علم فیزیک از آن سخن میگوید (پوزیتیویسم).
مثال دیگری بزنیم: رئیس بودن. اصلاً رئیس بودن یعنی در خیال و فرض «دیگران» رئیس بودن و هیچ معنای دیگری ندارد. به قول مولوی: «بر خیالی صلحشان و جنگشان، تو جهانی بر خیالی بین روان». البته این خیال در اینجا به معنای توهم محض نیست، بلکه به تعبیر کانتی یک عینیتِ سوبژکیتو (بین الاذهانی) است. اگر کسی بگوید درست است که شما مرا رئیس نمیدانید ولی من خودبه خود رئیس ام معنای اعتباریات و عمل به قاعده را نمیداند و رئیس بودن را طوری به کار برده گویی برای خودش زبان خصوصی ای دارد، در حالی که معنا کاربرد است و کاربرد را هم اجتماع (نحوۀ زیست) مشخص میکند. اگر کسی مسألۀ اعتباریات را خوب نفهمیده باشد چیزی از علوم انسانی نفهمیده. فهم آن یعنی ورود به عالم انسانشناسی. اگر اعتباریات را از عالم انسانی کنار بزنید امور خام و نتراشیده باقی خواهند ماند، مانند جنگلی در طبیعت و چهرۀ عالم انسانی زشت و کریه خواهد شد. دلیلگرایانِ اعتبارگرا بر فاصلۀ زیاد ما با طبیعت تأکید میکنند. البته این لزوماً به این معنا نیست که رویکرد علّتگرا انسان را جزئی از طبیعت میداند و با همان رویکردِ طبیعتگرایانه انسان را میفهمد و تبیین میکند (مثلاً پیر بوردیو هم تبیینگراست ولی طبیعتگرا نیست). «فهمِ» معنای عمل چیزی است بیش از «مشاهدۀ» عمل. عمل انسانی محفوف (پوشیده) در اعتبارات است. خودِ زبان هم اعتبار است. بنا به نظریۀ سوسور بین دالّ و مدلول رابطۀ دلبخواهی حاکم است. مشاهدات ما در عالم علوم انسانی هم مسبوق به تئوری است ولی دو نوع تئوری: 1- تئوریهایی از جنس ادراکات حقیقی 2- تئوریهایی از جنس ادراکات اعتباری. (آیا در علوم طبیعی فقط نوع اول را داریم؟!) فهم رفتارها در عین بی اطلاعی از اعتبارات حاکم بر آنها یک تناقض است. عدم تناسب ابزار با هدف هم امری حقیقی است و نه اعتباری. بحث از عواقب ناخواستۀ امور اعتباری خودش یک امرِ حقیقی است و قلمرویی است که جامعه شناسان میتوانند در آن گام نهند. در همین رابطه لازم است این نکات را به یاد بسپریم:
الف: سه درجه عرض جغرافیایی سراسر رویّه قضایی و حقوقی را به هم میزند و یک نصف النهار معین میکند چه چیزی واقعی است. این از آن قماش عدالتهای مضحکی است که حدود و ثغور و مرزهای آن را فلان رودخانه معین میکند، این سوی پیرنه حقیقی است، آن سوی پیرنه کاذب. (بلز پاسکال، اندیشه ها).
تمایز فوسیس / نوموس در بلز پاسکال: آیا تصور میکنی که به حکم قانونی طبیعی است که این اموال از نیاکانت به تو رسیده؟ این وضع فقط بر ارادۀ انحصاری پاره ای قانونگذاران استوار است که میتوانند برای خود دلایل خوب و محکمی هم داشته باشند. ولی هیچ یک از این دلایل از آن حق طبیعی ای که تو بر این چیزها داری بیرون کشیده نشده است. (خودسرانگی، تحکمی بودن، arbitrariness).
یافته های مردمشناسی و قومشناسی بخصوص پس از کشف قارۀ آمریکا و آشنایی غربیان با جوامعی غیر از خودشان نقش مهمی در تکوین و رشد جامعه شناسی داشت. یکی از مهمترین موضوعات جامعه-شناسی – و شاید تنها موضوع آن – همین ادراکات اعتباری (نوموس) در برابر ادراکات حقیقی (فوزیس، که کلمۀ فیزیک از آن می آید) است. میشل مونتنی نویسنده و فیلسوف فرانسوی عصر رنسانس از کسانی بود که در این زمینه نقش بارزی ایفا کرد.
[1] rule
[2] law
منابع:
درسهایی در فلسفه علم الاجتماع (روش تفسیر در علوم اجتماعی)، عبدالکریم سروش، نشر نی، 1385
بنیادگذاری چیست؟ ژیل دلوز، ترجمه محمدزمان زمانی جمشیدی، نشر شب خیز، 1401